بسم الله الرّحمن الرّحيم
وصيّت نامهي شهيد مسعود عليزاده
بسم ربّ الشّهداءوالصّدّيقين
بــرادرِ مبارزم! زمـــزمه كـــن بــهار را بــچين ز شاخـــهي يقين، مــيوهي انتظار را
بهـار شد، بهـار شد، وطن چو لاله زار شد تــا كــه شمارد اينهمه، لالــهي بيشمار را!
بــه خـون رقم زدند قــصّهي روزگارِ من بـخوان بـخوان ز دفتـرم شوكت اين تبار را
« سپيده كاشاني »
به نام خدا به نام خدايي كه مرا يك روزي به دنيا آورد و روزي هم از دنيا خواهد برد و به نام خدايي كه اين آسمان و زمين را برافراشت و به نام خدايي كه مرا جان داد تا بتوانم از كشورم از حيثيّتم و از ناموسم دفاع كنم و راه رهبر خود و پرچمدار كربلا؛ يعني،
حسين بن علي(ع) را ادامه دهم، با ياد او و با ياد شهيدان گلگون كفن كشور اسلامي
وصيّت نامهي خود را آغاز ميكنم:
اوّل از همه به مردم شهيدپرور: خود را كوچكتر از آن ميدانم كه به شما پند و اندرز بدهم ولي چه كنم كه من هم سهمي دارم و بايد بگويم آري مردم شهيدپرور؛ هرگز امام را تنها نگذاريد و او را در تمام كارها ياري كنيد و در نماز و در همه جا او را دعا كنيد چون او بود كه ما را از ظلم و ستم نجات داد و او بود كه ما را با رهبر ما و رهبر شيعيان
حسين بن علي(ع) آشنا كرد، پس مردم قدر اين پيرجماران را بدانيد كه او نعمتي است كه هرگز چنين نعمتي بهدست شما نخواهد آمد.
آري ما شهيدان وصيّتهاي زيادي كرديم امّا كو گوشي كه به اين حرفها بدهكار باشد، مردم حتّي براي چيز كوچك شروع به فحش و ناسزا ميپردازند ولي اي مردم! بدانيد كه ما در حال جنگ هستيم و فعلاً مملكت ما بايد جنگ كند و حق را بر آنها ثابت كند.
دوم ميخواهم درباره جبهه رفتن بگويم: اي مردم! اگر ميتوانيد برويد و ببينيد كه در جبهه چه خبر است بچّهها با چه مظلوميتي جان ميدهند و دنيا هيچ ارزشي براي آنها ندارد حتّي مجبور ميشوند كه روي مين بروند تكّه تكّه بشوند ولي اسلام و قرآن زنده بماند، پس شما مردم حزبالله به جبهه برويد كه ما احتياج به نيرو داريم و بايد كار اين اجنبي را يكسره كنيم تا اين همه شهيد ندهيم همين روستاي ما چه بچّههاي مظلومي را هديه كرد مانند تيرملكها، گرائيليها، آري ما بايد شهيد بدهيم و شهيد خواهيم داد پس به سوي جبهه رهسپار شويم يا اگر نمي توانيم از نظر مالي كمك كنيم تا بتوا نيم كمكي به
جبهه كرده باشيم.
چند وصيّت به دوستان و آشنايان: آري دوستان عزيز! روزي در كنار شما بودهايم
پشت سر هم صحبت ميكرديم ( غيبت همديگر را مي كرديم ) چشم نداشتيم يكديگر را ببينيم ولي من ميدانم بعد از مرگ حتماً هركسي كه باشد پشيمان ميشود پس با هم
برادر باشيد و در كنار همديگر گام برداريد و اگر بدي از اين گاهكار ديدهايد مرا به بزرگواري خودتان ببخشيد چون هر انساني روزي اشتباه ميكند و انسان ذاتاً خطاكار ميباشد.
امّا به فاميلها! اگر بدي از من ديدهايد مرا ببخشيد و اگر فاميل خوبي براي شما نبودم مرا ببخشيد از جمله عمّه ، خاله، عمو و دايي و بالاخره تمام فاميلها پس اميدوارم مرا ببخشيد.
چند وصيّت به پدر و مادر عزيزم! كه واقعاً براي من زحمت كشيدهاند ولي من قدر آنها هرگز ندانستهام، از شما پدر مهربانم! واقعاً كمال تشكّر را دارم كه مرا به اينجا رساندهايد تا بتوانم جانم را براي اسلام و قرآن فدا كنم از اين بابت هيچ ناراحت نباشيد.
پدر! اگر در خانه ناراحتي ميكردم واقعاً مرا ببخشيد من نميدانم با چه لفظي از تو تشكّر كنم. هنگاميكه تو صبح در سرما ميرفتي و غروب هم برميگشتي فقط براي ما بود، پس اينجا كارهاي تو بيثمر نبود بلكه پسري براي اين كشور، اين ميهن و براي قرآن و اسلام دادهاي پس هيچ ناراحت نباشيد و من حقّي بر گردن شما ندارم چون من حتّي در خانه كاري براي شما انجام ندادهام پس عوض اينكه ناراحت باشيد بيا بر سر قبر من فاتحه بخوانيد و روح مرا شاد كنيد.
پدر عزيزم! به شما وصيّت ميكنم كه مرا كنار قبر هركدام از برادرهاي شهيد دفن كردهاي اشكالي ندارد ولي پهلوي آنها باشد.
پس چند وصيّت به مادر مهربان خودم! كه او را بيشتر از جانم دوست داشتم و او مادري بود كه حتّي مرا نميگذاشت كه در سختي باشم. مادر عزيزم! از تو انتظار دارم كه بعد از من مادر خوبي براي برادرانم باشي و آنها را مانند من تربيت كني تا راه برادر خود را ادامه بدهند. مادر عزيزم! من هيچ حقّي برگردن شما ندارم فقط اين خجالت را دارم كه نتوانستم آرزوي شما را برآورده كنم، مرا واقعاً از قلب ببخشيد چون حفظ ميهن واجبتر است بايد به ياري اسلام و قرآن و ميهن بپا شد، پس مادر! بعد از من هرگز گريه نكن كه منافقان كوردل كه بعضيها براي پول ميروند و بعضيها هم نميتوانند درس بخوانند واقعاً اينها در محضر خدا بخشيده نميشوند من خود شاهد بودم كه به برادرهاي رزمنده گفته ميشد، پس مادر من! گريه مكن. عوض گريه بيا بر مزار من فاتحهاي بخوان البته شايد جنازهام را نياورند پس هيچناراحت نباشيد چون سه تن از شهيدان ملكخيل ما هنوز كه هنوز است جنازهي آنها بهدست پدر و مادر آنها نيامده است پس ناراحت نباشيد.
خوب چند وصيّت به برادران خود! كه اگر آنها را ميزدم مرا ببخشيد فقط آينده آنها را ميخواستم به شما سفارش ميكنم كه همراه بجّههاي ولگرد نرويد و درسهاي خود را بخوانيد، براي مملكت خود چيزي شويد راه من و شهيدان را ادامه دهيد بيش از اين سرتان را درد نميآورم.
شبي يـــاد دارم كـــه چشم نخفت شنيدم كـــه پروانه بـــا شمع گفت:
كه من عاشم اگر بـــهسوزم رواست تـــو را گريه و سوز بـــاري چراست؟
بـگفت: اي هــوادار مسكين مـــن! بـــرفت انــگبين يــــار شيرين من
كـــهاي مدّعا عشق كــار تونيست كــه نه صــبر داي نه يــاري ايست
تو بگريزي از پيش يك شعله خام مــن ايستادهام تــا بـــهسوزم تمام
دوستدار شما مسعود عليزاده
شب چهارشنبه مورّخهي 18/9/1366 ساعت 7 شب